حقا که به حسن تو ملک نیست


گفتم به یقین و هیچ شک نیست

شوری ز لب تو در جهان است


کامروز لبی بدان نمک نیست

در خون و رگ من است مهرت


بی مهر تو هیچ خون و رگ نیست

چشمان تو قلب دل شکستند


رو غمزه که حاجت کمک نیست

بی خط و سجل تو را غلامم


حاجت به قباله و به صک نیست

در گردن من که گردن من


او را ز غلامی تو فک نیست

چون ابن حسام مبتلایی


در زیر کبودی فلک نیست